افکار ویرانگر

من و کمی بیشتر از من

افکار ویرانگر

من و کمی بیشتر از من

گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید

آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی

روی تو را کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را.... بی قید

و تکان دادن دستت.... که مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را  ...که  عجب!عاقبت مرد...


                      چه کسی باور کرد؟

                      جنگلِ جانِ مرا عشقِ تو خاکستر کرد


میتوانی تو به من زندگانی بخشی

یا بگیری از من آنچه را میبخشی


حمید مصدق