دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟کجا روم که راهی به گلشنی ندانمکه دیده برگشودم به کنج تنگنا مننه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دلچو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها منز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیکبه من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من!نه چشم دل به سویی، نه باده در سبوییکه تر کنم گلویی به یاد آشنا منز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟که گویدم به پاسخ که زندهام چرا من؟ستارهها نهفتم در آسمان ابریدلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من " سیمین بهبهانی"